هوتن

Tuesday, September 26, 2006

نور

درود بر مرواريدی که زير پا گذاشت باورهای تاريکی را
که زنان ما را شن ميکند
.
.
.
بگذار به وسعت عشق بسوزم
بگذار به لطافت شبنم دلتنگ شوم
بگذار به بلندای سرو بتابم
بگذار به تمنای دشت ببارم
بگذار به عمق دريا پرواز کنم
.
هوتن ۱۳۸۵

Wednesday, September 20, 2006

آرش

منم آرش
چنین آغاز كرد آن مرد با دشمن
منم آرش سپاهی مردی آزاده
به تنها تیر تركش آزمون تلختان را
اینك آماده
مجوییدم نسب
فرزند رنج و كار
گریزان چون شهاب از شب
چو صبح آماده دیدار
.
.
دل خلقی است در مشتم
امید مردمی خاموش هم پشتم
كمان كهكشان در دست
كمانداری كمانگیرم
.
و لیكن چاره را امروز زور و پهلوانی نیست
رهایی با تن پولاد و نیروی جوانی نیست
در این میدان
بر این پیكان هستی سوز سامان ساز
پری از جان بباید تا فرو ننشیند از پرواز
.
.
شامگاهان
راه جویانی كه می جستند آرش را به روی قله ها پی گیر
باز گردیدند
بی نشان از پیكر آرش
با كمان و تركشی بی تیر
آری آری جان خود در تیر كرد آرش
كار صد ها صد هزاران تیغه شمشیر كرد آرش
.
.
.
سياوش کسرائی

يار

مرد مردانم آرزوست

يارو جانانم آرزوست

در اين بيغوله خواب

رستم دستانم آرزوست

در اين سراي نامردان

بوي وجدانم آرزوست

مرد

مرد کيست ؟ مردانگی چيست؟ . . . . ء
.
مرد در جامعه بيمار ايران تعريف های متفاوت، جالب و قابل تفکر دارد. در اين موضوع خاص، قضاوت را کاملا به عهده خوانندگان مطلب می سپارم ، شايد کمی بيشتر به فکر فرو رويم . مطالب و تعاريف عنوان شده دقيقا از اشخاص حقيقی نقل قول می شود
.
مرد بايد غيرت داشته باشد . . . مطلب غيرت را حتما بخوانيد
مرد اونه که وقتی غمگين است، جلوی گريه و وقتی خوشحال است جلوی خنده اش را بگيرد
مرد اون کسی است که اگر بچه پس انداخت مسئول باشد
مرد ، زن و بچه اش به چشم خوار و به دل عزيزند . . صادق باشم نقل از پدرم
مرد منم که اگه پسرم بخواهد برود سربازی خودم را ميکشم تا يتيم بشود
مرد منم چون وقتی از کار برميگردم دخترم جورابم را درآورد
مرد بايد وجدان داشته باشد . . . خوب
مرد که گريه نمی کند . . . باز هم صادق باشم نقل از خودم به پسرم
مرد آن کسی است که گربه را دم حجله . . . . همه اين مزخرف را شنيده اند
.
کمی عميق تر فکر کنيم ، کداميک از مردان ما ( اگر مرد باشتد) عشق را سرلوحه پرورش فرزندان قرار دادند ؟ همه می گويند ما قرار داديم ، ولی چگونه ؟ به روش های من در آوردی که ملاحظه فرموديد و صد ها مورد را هم خودتان ميدانيد. کداميک از مردان ما عشق ورزی را به دخترانمان و بلند طبعی را به پسرانمان آموختند . چرا فقط نطفه گناه و عذاب وجدان را دل فرزندانمان ميکاريم و پای پرواز شان را با زنجير سياه و نکبت بار غيرت و تعصب می بنديم. جامعه ما آينه رفتار های ما مردان در خانواده هايمان است

Wednesday, September 13, 2006

تنها

سپاه غم را چگونه رانم
به پای بسته، به دست تنها
.
.
.
بخوان خدا را دلم گرفته
فريدون مشيری

غيرت و تعصب

غيرت که عنصری شناخته شده و شکل گرفته در الفبای فرهنگ و سنت ايرانيان می باشد، يکی از مبهم ترين خصوصيات اخلاقی مردان جامعه ماست که توسط بسياری از باورهای غلط آلوده گرديده و به آن افتخار هم می کنيم و جزو معيار های مردانگی شناخته شده است. چه بسا با نام مقدس غيرت ! چه صورت های زيبايی کوبيده و چه دلهای پر عشقی دريده ميشوند
.
براستی معنای غيرت چيست ؟ . . . . . غيرت و تعصب در لغت به معنای جانب داری کردن از کسی، به چيزی وابسته و مقيد بودن و سخت از آن دفاع کردن و تعصب يعنی چشم را به روی بقيه مطالب بستن و خود را برتر و بحق داتستن
.
به نظر من غيرت و تعصب : روش برخوردی است که انسانها نسبت به متعلقات خود، در زمان های معين از خود نشان می دهند و آنرا باور دارند. . . . اين تعريف به خودی خود منشا رشد و تعالی خانواده و جامعه را در بر می گيرد ، ولی
.
متاسفانه در جامعه و خانواده مرد سالار ايران، اين خصوصيت در انحصار مردان قرار گرفت و بشدت آلوده شد و روش بر خورد ها از عوامل متعددی تاثير گرفت
باور های کورکورانه و بی منطق که فقط چون "من" می گويم درست است.
کمبود های دوران کودکی و عقده هايی که منشا خيلی از کج رفتاری های مردان ما شده.
نداشتن سواد کافی برای درک و تحليل علمی و منطقی روش برخورد مناسب.
تلفيق باور های مذهبی در رفتار هايمان و عدم شعور لازم برای فهم ارتباط جامعه و مذهب.
.
تا وقتی که معيار های تعصب و غيرت، قطر بازو، ضخامت رگ گردن، و بلندی تيغه چاقويمان باشد و کلماتی همچون : حق نداری، کی گفته ، بايد، غلط کردی و همين که گفتم ..... را فقط بلد باشيم چون مرد خانواده ايم ! و تا وقتی که غيرتمندی به ما اجازه نمی دهد عشق را به فرزندانمان بياموزيم چون می ترسيم که مبادا عاشق شوند و ما گناهکار شويم ، جامعه مان در منجلاب جهالت و بدبختی غوطه ور است
.
وقتی نخواستيم فرزندانمان دست نياز بسوی نامردان دراز کنند ، آنروز غيرت داريم
وقتی عشق را به فرزتدانمان ياد داديم ، آنروز غيرت داريم
وقتی دلمان گرفت از اينکه نوابغ جامعه را به تمام دنيا صادر کرديم، آنروز غيرت داريم
وقتی راه آزادی را برای فرزندانمان باز گذاشتيم وبال پروازشان را قدرتمند کرديم، آنروز غيرت داريم
.
ببوسم بازوی آرش را که غيرتمندی را به ما آموخت ولی ما ذره از شعور آن غيرتمند را نفهميديم

Sunday, September 10, 2006

باده عشق

بيا ساقی که درد پيمانه تمام شدنی نيست
بيا ساقی که درد پروانه تمام شدنی نيست
بيا ساقی که آب و آتش دل را افسون می کند
بيا ساقی که عشق وصال باده را پر خون می کند
هوتن بهار ۸۳

Thursday, September 07, 2006

خانواده

جوامع بشری همانند بناهايی هستند که توسط فعالان اجتماعی و جامعه شناسان طراحی و توسط مردمان جامعه ساخته ميشود، طرح موفق طرحی است که مهراز آن آشنايی کامل از روش ساخت و مهمتر از همه مصالح و عناصراوليه مورد نياز ساخت، داشته باشد
جامعه کنونی ايران و همچنين جامعه ايرانی خارج از ايران مملو از طراحان و مهرازان طراز اولی شده است که طرح های زيبايشان را می توان از نظر هنر طراحی برنده اعلام کرد، ولی آيا هر طرحی بدون آشنايی با عناصر اوليه قابل اجرا است ؟ بطور مثال زيبا ترين طرحی که هم اکنون توسط اکبر گنجی ( که برايم مظهر مردانگی است ) مطرح است ، بنای نافرمانی مدنی است. چگونه می توان از جامعه ای توقع نافرماتی مدنی را داشت که ذره ای از بوی دموکراسی در خانواده هايمان به چشم نمی خورد. بار ها گفتم باز هم می گويم زيربنا و ساختار بنيادی هر جامعه خانواده است و خانواده کوچکترين عنصر تشکيل دهنده جامعه است. اگر فقط به جای طراحی های بی منطق توانستيم فرزندانمان را آموزش دهيم که در برابر ستم های مرد سالارای خانواده هايمان نا فرمانی کنند، مصالح مورد نياز آينده جامعه مان را فراهم کرده ايم
.
در جامعه ای که دخترانمان از ابتدايی ترين حقوق انسانی و تصميم گيری محرومند و با زن هايمان مثل برده رفتار می کنيم ، بهتر است قبل از ارايه هر طرحی، عناصر بنيادی طرح را بشناسيم و آنها را طراحی کنيم
.
ما کجاييم در اين آوای پر شور
ما همرهان آفتابيم
ره ما در خيال باد نمی گنجد

ترس

من از غرش رعد نمی ترسم
من از ضربه موج نمی ترسم
من از تپش کوه نمی ترسم
.
من از صدای اشک شمع می ترسم
من از بوسه بال پروانه می ترسم
من از وداع گوش ماهی ها می ترسم
.
هوتن۱۳۸۲

عروج

مرا ببر به سجده گاه آفتاب

Wednesday, September 06, 2006

بوی بهشت

از مادر گفتم دلم نيامد از پدر بزرگم يادی نکنم
شعر "مادر" از حسن مرشدی را با خط خودش، تقديم ميکنم به تمام فرشته های ايران زمين

مادر

چشم هايم را به لطافت معنی مادر بخشيدم
.
نمی بينم
نمی شنوم . . . .
نمی چشم . . . . . . . . .
نمی بويم . . . . . . . . . . . . . .
لمس نميکنم . . . . . . . . . . . . . . . . . .
دلبند نمی شوم . . . . . . . بجز روی تو مادر . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
.
نمی بينم . . . غم غروب آفتاب در دريا را . . . . در غم تو مادر
نمی شنوم . . زمزمه دلتنگی باد را . . . . . . . . در غم تو مادر
نمی چشم . . تلخی درد تيشه را . . . . . . . . . . . در غم تو مادر
نمی بويم . . فراق شبنم از گل را . . . . . . . . . . در غم تو مادر
لمس نمی کنم . . درد سوزش پروانه را . . . . . در غم تو مادر
.
دلبند نمی شوم . . . . . به هيچ صورتی در جهان . . . . بجز روی تو مادر

زن

واژه ای والا . . . لفظی بی انتها . . . کلامی پر از معنا
زن به مثال مادر، دوست، معشوق، محبوب. . . . ء
.
درود بردوست عزيزم زيبا شيرازی شاعر معاصر که گفت
.
.
واژه ای که در اين مرز و بوم نشانی از قدرت، مقاومت، تقدس، ايثار و عشق بود ، رفته رفته در گرداب باورهای تاريک مردسالارانه فرو رفت . قدرتش پايمال، تقدسش نامفهوم و عشقش خاموش شد و زيبايی واژه اش رنگ و بوی گناه گرفت
.
شير زنان ايران زمين کجايند ؟ . . . . وزارت و درايت آرتا دخت . . . شجاعت و دلاوری آرتميس . . . جنگاوری گرد آفريد . . . آذر نوش، برز آفريد، ماندانا، گلبويه . . . ها کجايند
.
تعصبات خشکی که جايگزين طراوت عشق در خانواده ها شده و باوری که در خارج از محيط خانواده دم از آزادی و احترام، ولی در عمل خانه زندانی است که در ظاهر به گل آراسته شده
.
گر بار دل را از سنگينی کوه برداری
بدان که چون قاصدک پر می کشد
خراميدن قاصدک ها را نمی توان برداشت
وقار کوه را ببين که بار دل را ميکشد
هوتن فروردين ۸۴

Friday, September 01, 2006

معشوق من

می خواهم از تو بنويسم
از درد دلتنگی بگريزم
با آوای دل در آميزم
تا نوشتم قلمم شکست
تا گريختم دلم گسست
آوای حق در دلم نشست
در اين سرای بی کسی
با دنيايی از دلواپسی
دريغا از مرغ حق نفسی
مژده مسيحا نفسی می آيد
از بر دوست بال و پری می آيد
يوسف از درد جامه آرام گرفت
شبنم از وصال آلاله کام گرفت
من از دريای تو مرواريد شدم
من به رخسار تو مهر آويز شدم
شاهين سعادت را با ناز و غرور
نشاندی بر شانه ام ای مهر صبور
بر قند لبت بوسه چو پرواز کند
بر شور دلت زمزمه چو آواز کند
من از آن قند نسيبم تلخی است
راز من با باد، زمزمه دلتنگی است
تا قيامت فدای روی پر مهر توام
پر ز شور و پر ز درد و آواره کوی توام

طغيان

چه پرسی از من . . . . چرا خموشی . . . هجوم غم را نمی خروشی
جدار شب را نمی خراشی . . . . . . . . . . . چرا بدی را شدی پذيرا
.
شکسته بازو . . . . . . . . . گسسته نيرو جدار شب را چگونه ريزم
سپاه غم را چگونه رانم . . . . . . . . . . به پای بسته . . به دست تنها
.
.
خروش گفتی . . . . . . . چه چاره سازد صدای يک تن در اين بيابان
خراش گفتی . . . . . . . . . که ره گشوده به زور ناخن ز سنگ خارا
بخوان خدا را دلم گرفته
.
در اين سياهی . . از آن افق ها . . شبی زند سر سپيده آيا. . ؟. . . . . . ء



فريدون مشيری