هوتن

Wednesday, November 29, 2006

مرواريد

در خلوتم با شنها بودم
در کنار امواج تنها بودم
.
مرواريدی ديدم به نهايت نور
زيبا، شيدا، اما صبور
به مرواريد گفتم دردانه ای، مرواريد گفت جاودانه ام
به مرواريد گفتم راز جاودانگی ات چيست؟ . . . آنرا بگو
.
گفت شنی بودم تنها، در ميان تمام شنها، شايد وسعت شنها به وسعت تمام دريا هاست
در دنيای آبها سرگردان بودم، در ميان شنها تنها بودم، پر از راز پر از عشق پر از معنا بودم
ناگه صدفی ديدم تنها، نشسته در عمق دريا، با دلی به وسعت دنيا
صدف چو من تنها بود، بی پروا بود، پر معنا بود . . . شايد از من تنها تر
.
با صدف از درد تنهايی گفتم، با صدف از رنج رسوايی گفتم، با صدف از نور شيدايی گفتم
صدف ناليد، صدف لرزيد، صدف از قصه ام در دل بگرييد
پر از صبرم پر از صبرم پر از صبرم
صدف عاشق ، مرا در دل بگنجاند
پر از درد شد، پر از آه شد، پر از اشک شد
شنی بودم تنها ، در ميان تمام شنها . . . اما
دل صدف کاشانه ام، درد وصالش افسانه ام، از فراقش ديوانه ام، او چو شمع و من پروانه ام
صدف عاشق، صدف بی تاب، صدف پر درد
در تلاطم عشقش به خود غلطيدم، از صبوری دردش به خود لرزيدم
پر از صبرم پر از صبرم پر از صبرم
در آن لرزش پر از عشق شدم، يافتم کاشانه ام، يافتم جانانه ام، يافتم دردانه ام
نور عشقش در دلم تابی، روح عشقش با من در آميخت
در ميان شنها نبودم، ديگر تنها نبودم
ديدم ناديدنی ها، شنيدم ناگفتنی ها
پر از عمقم ، پر از نورم ، پر از آوای پر شورم
پر از صبرم پر از صبرم پر از صبرم
.
هوتن مرداد ۱۳۸۳