هوتن

Saturday, August 28, 2010

پير دل


در خلوت فواره های نور، پيری ديدم فرزانه
پر از نور و با وقار ، همچو افسانه
تا به خود آمدم، من ماندم و دلی ديوانه
.

به دل گفتم چه می جويی، گفت نهفتن
به پير گفتم چه می گويد ، گفت شکفتن
به دل گفتم ، بگو راز نهفته ات را
به پير گفتم ، بده وصال باده ات را
دل گفت از فلک شکوه ها کرده ام
يار گفت در فراقش گريه ها کرده ام
.
.
پير گفت با تو گويم راز آن جاودانگی
پر ز تاب و پر ز درد و پر از آن ديوانگی
.
.
صبوری پيشه کن چون چشم در بوی زمان
تا بگيری نور دل در ميان ديدگان
.
.

در ره موی سپيد عاشقان افسانه اند
در فراق روی يار همچنان پروانه اند

هوتن