هوتن

Friday, August 04, 2006

شبهای تنهايی

شبها که دريا می کوفت سر را بر سنگ ساحل چون سوگواران
شبها که می خواند آن مرغ دلتنگ تنها تر از ماه بر شاخساران
شبها که می ريخت خون شقايق از خنجر باد بر سبزه زاران
شبها که می سوخت چون اخگر سرخ در پای آتش دلهای ياران
شبها که بودی در غربت دشت بوی سحر را چشم انتظاران
شبها که غمناک با آتش دل ره می سپرديم در زير باران
غمگين تر از ما هرگز نمی ديد چشم ستاره در روزگاران
.
.
.
بخوان خدا را دلم گرفته دلم گرفته
فريدون مشيری

0 Comments:

Post a Comment

<< Home